دیالمه نیاز امروز

ترديد برای یک بار

 شب سخنرانی در مهديه تهران بود ، قرار بود شهيد ديالمه آن شب به دنبال سخنرانی تند امام عليه بنی صدر در مهديه تهران سخنرانی كند ، نيم ساعت قبل از حركت بچه هايی كه به آنجا رفته بودند با ايشان تماس گرفتند كه جمعيت تمام خيابان هاي اطراف نشسته است زودتر بيایيد ،‌يكباره ديديم كه چهره اش به فكر فرو رفت گويی دچار ترديد شده است ، گفتم چه شد ؟
گفت نمی دانم بروم يا نه ؟ اگر وعده نكرده بودم نمی رفتم با تعجب پرسيدم آخر چرا ؟ گفت از سيل جمعيت خبر دادند می ترسم بخاطر خدا نروم و نيتم خالص نباشد !!
به جرأت می توانم بگويم كه در سراسر سال های مبارزه اولين بار بود كه مي ديدم او در كارش ترديد می كند!

ترور با گلوله یا....

حدود نيمه شعبان سال 60 بود كه شهيد براي شركت در مراسم ازدواج يكی از دوستان به مشهد آمده بود ، در كنارش نشستم و به او گفتم كه شرائط خيلی خطرناك است و گزارش ها نشان می دهد كه منافقين بطور جدی دست به كار شده اند ، بهتر است محافظی همراه خود داشته باشی.
 شهيد با همان لبخند هميشگی گفت :
كار از اينها گذشته آنها ديگر كسی را با گلوله ترور نمی كنند ، اگر قصد ترور داشته باشند با بمب عمل خواهندكرد.

تهدید دشمن و هوشمندی شهید

بحث هاي شديد ديالمه با گروه هاي التقاطي و گروه هاي كمونيستي خيلي جالب بود ، به علت تسلط ايشان بر انديشه هاي آنان اين افراد سعی مي كردند بطور مستقيم با شهيد روبرو نشوند.

دريكي از سخنرانی های دانشكده پزشكی بعد از سخنراني كه ايشان به سئوالات كتبي و شفاهي پاسخ می دادند .پس از جواب هاي كاملاً متين و موجه ايشان كه همه را تحت تأثير قرار داده بود ، گروه هاي منحرف يادداشتي به ايشان دادند مبنی بر اينكه در سالن بمب گذاشته شده و خواستند از اين طريق جلسه را بهم زده و جمعيت داخل و خارج سالن را پراكنده سازند ايجاد رعب و وحشت كنند . شهيد ديالمه با هوشياري خاصي كه داشتند مطلب را درك كرده پس از خواندن يادداشت گفتند : اشكالي ندارد همه با هم شهيد مي شويم ، جمعيت آن چنان تكبيری گفتند كه سالن به لرزه درآمد.هیچکس نرفت ، بعد از جلسه گفتم واقعا چرا جلسه را ترک نکردی با اینکه خطر داشت ؟ گفت : من اینها را می شناسم اگر واقعا بمب گذاشته بودند خبر نمی دانند پس معلوم بود فقط می خواهند جلسه سخنرانی را بهم بزنند !

جلسه ود‌اع

آخرين جلسه ود‌اع د‌وستان د‌ر مشهد و آغاز نمايند‌گی مجلس....

هم خوشحال بود‌يم و هم سرشار از غم و اند‌وه؛ خوشحال از پيروزی او د‌ر انتخابات و اند‌وهگين از رفتنش به تهران. با همه‌ ما اتمام حجت كرد و گفت: «همه اين جلسات و كلاس‌ها براي اصلاح و هد‌ايت بود. اگر روزی احساس كنم اين‌گونه نيست، د‌يگر تشكيلات براي من مهم نيست.»

من آن روز سعی كرد‌م، او را مطمئن كنم، د‌ر راهی كه انتخاب كرد‌ه‌ايم استوار خواهيم ماند.

خانه محقر مشهد (خيابان پاستور۲۲)

زند‌گي ما با‌ او، حضور د‌رخانه‌ای بود كه هر لحظه آن بحث و ياد‌گيری د‌ر باب اسلام بود. طنين صد‌ای قرآن هيچ‌گاه د‌ر فضای خانه قطع نمی شد. خصوصاً سوره‌هايی خاص كه مورد علاقه‌اش بود‌ند...

وقت مطالعه‌اش از آن مواقعی بود كه آن را با هيچ كار د‌يگری عوض نمی کرد

ذره بین اسلام

جملات آن روز شهيد د‌ر د‌انشكد‌ه د‌اروسازی هرگز از صفحه ذهنم پاک نخواهد شد كه می گفت:

«مرتّب خود را زير ذرّه‌بين معيارهای اسلام قرار د‌هيد و د‌ر كارها و د‌يد‌گاه‌هايتان د‌قّت د‌اشته باشيد. سر سوزنی انحراف از مسير واقعی پس از مد‌تی شما را به جایی می رساند كه د‌رمی يابيد نسبت به نقطه ابتد‌ایی كه بر آن انطباق د‌اشته‌ايد زاويه بزرگي پد‌يد آمد‌ه و شما را از صراط مستقيم كاملاً د‌ور ساخته است.»

سخنرانی متفاوت با دیگران

قبل از پيروزی انقلاب با اساتيد زيادی آشنا بودم و از جلسات و سخنرانی های بسياری استفاده می نمودم ، در اولين برخورد او برايم كاملاً متفاوت بود .

مكان سخنرانی كاملاً آرام در يك كلاسی از كلاس های دانشكده ، جوانی با صلابت با لباسی نظيف و مرتب كه در عين حال با مد روز همخوانی نداشت ، تقوای چشم ايشان در تعامل با خانم ها توجه ام را به خودش جلب كرد ، چرا كه چنين رفتاری را تا آن زمان در هيچ فرد غير روحانی مشاهده نكرده بود . به نظرم آمد كه كوچكترين تلاشی در جهت ايجاد جاذبه كاذب برای خويش ندارد ، در عين حال احساس می كردم رمز و رازی در كلام اوست كه به دل می نشيند.

دير زمانی نگذشت كه احساس كردم او همان گمشده ای است كه می تواند پاسخگوی همه نيازهايم باشد.

خشوع و فروتنی

در طول دو، سه نوبتی كه به مجلس رفتم آقای خامنه‌ای، دكتر ديالمه، دكتر آيت و حجت الاسلام محمد منتظری را هم ديدم و با آن‌ها راجع به جنگ، فداكاریهای مردم و اوضاع خرمشهر صحبت كردم. آن‌ها می گفتند كسانی كه بايد اين صحبت‌ها و واقعيت‌ها را به گوش امام برسانند كوتاهی می كنند. امثال شما بايد بيايند و خبررسانی كنند. شخصيت آقای خامنه‌ای و دكتر ديالمه خيلی در نظرم محكم و در عين حال لطيف آمد. با دكتر ديالمه كه حرف می زدم، خشوع و فروتنی اش آدم را شرمنده می كرد. معصوميت خاصی در چهره‌اش وجود داشت. خيلی آرام و مطمئن صحبت می كرد. می گفتند دكتر ديالمه جزء اساتيد است. او كسی است كه اولين دعای كميل را به راه انداخت. (به نقل از كتاب "دا" نوشته سيده زهرا حسيني ص ۶۱۹)

سكوت حاكم بركلاس

چيزی كه توجه ام را به يكباره جلب كرد اينكه سكوت خاصی در كلاس حاكم بود ، نه به اين دليل كه هيچ كس جرأت يا فرصت حرف زدن را نمی يابد بلكه به اين دليل كه هيچ كس نمی خواست از مطالب كلاس عقب بيفتد و با حرف زدن با بغل دستی اش كلامی را از دست بدهد . گويی همه محو كلام جذّاب او بودند و به هيچ چيز جز آن نمی انديشيدند .

يادم نمی رود كه هر هفته بلافاصله بعد از كلاس به نزد يكی از دوستانم مي رفتم و همه آموخته هايم را برای او بازگو می كردم ، زيرا تصّورم آن بود كه آنچه می آموزم فوق آن چيزی است كه انتظار دارم.

شاگرد غير رسمی

در جلسه اول پرسشنامه ای دادند كه همه پر كنند و بعد بر اساس آن اسامی قبول شدگان را اعلام می كردند. وقتی اسامی كسانی كه می توانند از جلسه ی آينده در كلاس حضور داشته باشند اعلام شد، نام من جزء قبول شدگان نبود. ولی چون تعداد، تقريباً خيلی زياد بود من با خود گفتم تا وقتی از كلاس بيرونم نكنند؛ خواهم آمد . اصلاً چه كسی می فهمد كه من آمده ام ؟( با توجه به اين كه شهيد خانم ها را به چهره نمی شناخت)

 پس از گذران مدتی از كلاس و حضور دائم من و شركت در آزمون های اوليه كلاس ، يك روز ايشان اعلام كردند بعضی از كسانی كه قبول شده بودند به علت غيبت زياد حذف خواهند شد و كسانی هم كه جزء قبول شدگان نبودند ولی مرتب در جلسات شركت كرده و آزمون ها را  داده اند مي توانند به حضورشان ادامه دهند !! تيز بينی و لطافت رفتار شهيد شوق مرا برای ادامه كلاس بيشتر كرد.

عضويت برای يک روز

حرف ها و شايعات درباره ی دكتر ديالمه و گروه مجمع احياء تفكرات شيعی زياد بود. درباره آنها گفته می شد كه مرتجع و با تفكرات سنتی و از انجمن حجّتيه و ... هستند. اين سخنان علاوه بر يک تصوير نامناسب در ذهن من ، كنجكاوی زيادی ايجاد كرده بود تا از نزديک ايشان را ببينم و حرف هايش را بشنوم.اتفاقاً روزی كه برای ثبت نام و عضويت در سازمان مجاهدين خلق به دفتر مركزی آنها رفته ، و با پركردن فرم، ثبت نام نمودم؛ در بازگشت به اطلاعيه ای حاكی از سخنرانی دكتر ديالمه در دانشكده ادبيات برخوردم.بدون تصميم قبلی، از همان جا مسير خود را به سمت محل سخنرانی تغيير دادم تا برای اولين بار در جلسه ايشان شركت نمايم .جالب اينكه همان جلسه آغاز آشنايی و حضور مستمر من در كلاس های ايشان گرديد و در همان اولين روز عضويت در سازمان مجاهدين ، مرا از گرفتاری در دام اين تشكيلات انحرافی نجات بخشيد.

کتابهای برعكس

او معمولاً در مشهد كتابهای كتابخانه ی خود را در خانه برعكس می چيد يعنی كتابها را آن طور كه همه می چيدند قرار نمی داد بلكه كتابها را از سمت اوراقش در كتابخانه قرار می داد تا معلوم نشود كه چه كتابی است.

 می گفت شايد لازم نباشد همه كسانی كه به خانه من می آيند از نوع كتابها مطلع شوند . به علاوه بعضی ها فكر می كنند هر كتابی در كتابخانه من است بايد بخوانند در حالی كه شايد مناسب آنها نباشد.

جوانی خستگی ناپذير

در یك روز  سرد زمستانی كه مناسبتی مربوط به ولادت پیامبر (ص) بود همگی در پای سخنرانی گرم ایشان نزدیك به 4-5 ساعت نشسته بودیم ، ساعت حدود 8 شب در اثناء پاسخ به سئوالات بود كه یكباره ایشان اظهار كردند طبیعتاً عده ای  مایلند الان در حرم امام رضا (ع) باشند لذا می توانند بروند ، ایشان این كلام را با حسرت تمام كه شاید آرزو می كردند خود ایشان در آن لحظات در بارگاه امام باشند ادا كردند . من با تعدادی از دوستان به حرم رفتیم زیارت كردیم و برگشتیم اما هنوز ایشان با همان نیرو و توان اولیه مشغول به پاسخگوئی به سئوالات جلسه بودند . امروز مطمئن هستم كه پاداشی كه آن روز ایشان كسب كرد بسیار بیشتر از پاداش زیارت ما بود

نگران بدنامی روحانیت

د ربحبوحه روزهای پر هیجان ا ول انقلاب در مشهد همراه شهید و یکی از طلبه ها سوار ماشین برای انجام کاری می رفتیم آن طلبه روحانی رانندگی می کرد و دائما سرعت غیر مجاز و رفتارهای خلاف قانون انجام می داد چندبار شهید به ایشان تذکر داد که این کار خلاف قانون است چرا انجام دادی ولی ایشان با مزاح و بی اهمیتی از کنارش رد میشد تا اینکه وقتی خلاف دیگری در رانندگی مرتکب شده شهید از صندلی عقب ماشین دستش را دراز کرد و عمامه آن رو حانی را برداشت و گفت : اگر گوش نمی کنی حداقل این را بردار تا مردم نبینند !!